مرزهای جامعه شناسی
از زمانی که جامعه شناسی به عنوان یک علم مطرح شد، متناسب با تعاریف و تعابیر گوناگون از موضوع، قلمرو و هدف آن، رابطه آن با سایر معارف بشری بویژه رشته های مختلف علوم اجتماعی، به صورتهای متفاوت و حتی متضاد ترسیم شد. در این دوره، همواره این پرسش برای بسیاری از دانشمندان مطرح شده که اگر هر یک از شاخه های علوم اجتماعی، بخشی از زندگی اجتماعی را مطالعه می کند، پس رسالت جامعه شناسی چیست؟ و مسأله یا مسائل مورد بررسی آن کدام است؟ آیا می توان جامعه شناسی را به عنوان علمی مستقل مطرح کرد؟ در این صورت، رابطه آن با هر یک از شاخه های علوم اجتماعی چگونه است؟ در این زمینه بحثهای بسیار و ظاهراً بی پایان شده است. اینگونه بحثها و حتی جدلهای بین دانشمندان رشته های مختلف، زمانی چند موجودیت و حقانیت یک یا چند رشته از علوم اجتماعی، از جمله جامعه شناسی را مورد سؤال و تردید قرار داده است و در نهایت، چندان هم راهگشا و تعیین کننده نوعی رابطه حقیقی و اصولی برای این علوم- که مورد تأیید متفکران باشد- نبوده است.
جدال جامعه شناسی با روانشناسی در تفوق وجدان جمعی بر نفسانیات فردی و در مقابل آن نقش اموری از قبیل تقلید و ابداع به عنوان ریشه اصلی زندگی اجتماعی شهره عام است.(1) همچنین عدم توافق جامعه شناسان با مردم شناسان، مورخان و علمای حقوق و اقتصاد از نمونه های بارز این گونه جدالهاست که گاهی هم در قالب نظریات یا مکتبهای مختلف ظهور کرده اند.(2) گورویچ درباره عدم موفقیت کوششهایی که برای پاسخگویی به رابطه بین این علوم انجام گرفته است می گوید:«راه حلهای پی در پی برای این مسائل، هرگز دارای فصل مشترک نیستند و به توافق عام نرسیده اند.»(3)
گر چه در حال حاضر، رابطه این علوم نسبت به اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن اخیر تا حدودی از وضوح بیشتری برخوردار است، ولی هنوز به طور مطلوب و قابل قبول برای همگان مشخص نشده است. مسلماً جوانی نسبی جامعه شناسی و ویژگی های موضوع علوم اجتماعی (انسان و جامعه انسانی) نیز در این زمینه نقش داشته است. بنابراین، به نظر می رسد که وجود بحث و تحقیق و تتبع بسیار برای پشت سرگذاردن موانع و ابهامات موجود و دستیابی به توافق عمومی در این زمینه، امری طبیعی و منطقی است. به هر حال با توجه به تبیین رابطه علوم یاد شده و ریشه یابی اختلاف نظرهای موجود، پیش از ورود به بحث «قلمرو جامعه شناسی و رابطه آن با علوم و معارف دیگر» یادآوری چند نکته کلی برای روشنتر شدن بحث مفید خواهد بود:
الف) تشخیص موضوع و حدود و ثغور علوم برای تعیین نوع رابطه علوم با یکدیگر ضروری است. ابتدا لازم است موضوع و قلمرو هر یک از رشته های مورد نظر تعیین و از یکدیگر متمایز شود، سپس با کمک سایر معیارها مانند روش به عنوان علوم مستقل و یا به عنوان بخشی از علم دیگر تأیید و تصریح شوند.
ب)باورها، دیدگاههای کلی و برداشتهای محقق از جامعه و پدیده های اجتماعی مسلماً در تعیین موضوع، قلمرو و هدف این علوم مؤثر است و در نتیجه بر نوع رابطه آنها تأثیر خواهد گذاشت؛ به عنوان مثال محققی که جامعه و پدیده های اجتماعی را نظیر پدیده های فیزیکی می پندارد، نه تنها بررسی عوامل و جنبه های انسانی پدیده های فیزیکی می پندارد، نه تنها بررسی عوامل و جنبه های انسانی پدیده های اجتماعی را خارج از قلمرو جامعه شناسی می داند، بلکه توجه به دستاوردهای علومی را هم که عهده دار شناخت این امور هستند برای جامعه شناسی زیانبار می داند و ارتباط جامعه شناسی را با این علوم نفی می کند؛ در صورتی که یک جامعه شناس انسانگرا نظیر برگر توجه به بعد انسانی زندگی اجتماعی را از حیطه جامعه شناسی بیرون ندانسته(4) و پیوند و ارتباط نزدیک جامعه شناسی با علوم مربوط را ضروری می داند.
ج) از آنجا که علوم و معارف بشری یکباره ظهور نکرده و در طول زمان و بتدریج از کلیت و نقص و ابهام، به سوی تشخص و کمال سیر کرده و می کند، رابطه آنها با یکدیگر همواره دستخوش تغییر و تحول بوده است. از این رو، مطالعه روابط بین علوم مختلف را نمی توان به مقطع یا دوران خاصی محدود کرد و دستاوردهای مطالعه در آن دوران را قابل تعمیم به زمانهای دیگر دانست.(5) بلکه اگر به تبع پویایی علم، رابطه را به شکلی پویا و متحول ببینیم، در هر دوره و با توجه به ویژگیهای آن، چنین رابطه ای بین علوم مختلف به شکل خاصی برقرار خواهد شد(6) که معمولاً نسبت به مرحله پیش از خود، دارای کمال، تشخص و استقرارنسبی است؛ تفاوت دیدگاه ها در این بحث تا حدی از همینجا ناشی می شود.
د)تفاوت و تمایز موجود بین رشته های همسایه جامعه شناسی و شاخه های این علم باید مورد توجه واقع شود و جامعه شناسی حقوقی با علم حقوق یا جامعه شناسی اقتصادی با علم اقتصاد مشتبه نشود. آنچه در این مبحث مورد نظر است رابطه جامعه شناسی با حقوق، اقتصاد، تاریخ، روانشناسی و علم سیاست است و در صورت لزوم از جامعه شناسی حقوقی، جامعه شناسی اقتصادی و... سخن خواهیم گفت.
ه) در این مبحث، علاوه بر رابطه جامعه شناسی با علوم یاد شده و با فلسفه، جهان بینی، انسان شناسی و ایدئولوژی، به تناسب بحثی نیز تحت عنوان بیطرفی علمی خواهیم داشت و سعی خواهیم کرد تا ابعاد مختلف آن مشخص شود و قلمرو جامعه شناسی و رابطه آن با ایدئولوژی به معنی عام کلمه تبیین شود؛ در نتیجه، در این فصل از موضوعات زیر بحث خواهد شد.
الف)تعاریف و مفاهیم؛
ب)معیار علم مستقل و ملاک تمایز علوم؛
ج) رابطه جامعه شناسی با فلسفه، جهان بینی، انسان شناسی و ایدئولوژی؛
د)بیطرفی علمی؛
ه)رابطه جامعه شناسی با سایر علوم.
تعاریف و مفاهیم
قلمرو
مراد از واژه «قلمرو» همان برداشت عمومی است که گستره و مرزهای جامعه شناسی- موضوعات و مسائل این علم- را شامل می شود.(7) به عبارت دیگر، مقصود از تعیین قلمرو جامعه شناسی، بیان محورهای مباحث آن و نیز مشخص کردن مرزهای این علم است. بنابراین، قلمرو جامعه شناسی از یک سو با موضوع و از سوی دیگر با رابطه آن با علوم و معارف دیگر پیوند دارد. از این لحاظ عنوان مبحث کنونی را «قلمرو جامعه شناسی و رابطه آن با علوم و معارف دیگر» قرار داده و پس از مشخص شدن موضوع جامعه شناسی به آن پرداخته ایم.رابطه
«رابطه» در عنوان «قلمرو جامعه شناسی و رابطه آن با علوم و معارف دیگر» از یک سو وجوه اشتراک و افتراق بین این علم و سایر علوم و معارف، و از سوی دیگر داد و ستدهای علمی بین جامعه شناسی و آن علوم و معارف را شامل می شود؛ به عبارت دیگر مقصود از رابطه، بیان زمینه های مشترک قابل بررسی جامعه شناسی و سایر علوم و معارف و نیز توضیح و تشریح این نکته است که در زمینه های اختصاصی تا چه حد جامعه شناسی می تواند به علوم و معارف دیگر کمک کند و تا چه حد و در چه بعدی متقابلاً از آنها بهره مند می شود؟علوم و معارف دیگر
از آنجا که هدف «قلمرو جامعه شناسی و رابطه آن با علوم و معارف دیگر» بررسی علوم و معارفی است که در تحقیقات جامعه شناسی به طور مستقیم ما را یاری می دهند، پیوند این علوم با جامعه شناسی به گونه ای است که از آغاز پیدایش جامعه شناسی تاکنون مورد بحث بوده و مرزها و حدود دخالت آنها در مباحث این علم همواره یکی از مسائل قابل طرح در مبادی جامعه شناسی به شمار می رفته است. بنابراین، علم اقتصاد، سیاست، تاریخ، حقوق و روانشناسی در این ردیف قرار دارند و فلسفه، جهان بینی، انسان شناسی(8) و ایدئولوژی نیز به دلیل تأثیر بنیادی و اساسیشان نسبت به سایر علوم و معارف انسانی مورد توجهند.(9)استقلال و وابستگی
واژه رابطه در مفهوم فوق متضمن دو مفهوم وابستگی و استقلال است؛ به این معنی که وقتی رابطه جامعه شناسی با علوم و معارف دیگر مطرح می شود، از یک سو وابستگی نسبی و پیوند بین آنها را پذیرفته ایم و از سوی دیگر به طور ضمنی، برای جامعه شناسی در قبال سایر علوم و معارف، نوعی استقلال قائل شده ایم؛ به طوری که آن ارتباط و وابستگی به این استقلال ضربه ای نمی زند. به این ترتیب ارتباط جامعه شناسی با علوم و معارف دیگر این سوال را مطرح می سازد که: به چه دلیل جامعه شناسی یک علم مستقل است و اصولاً معیار یک علم مستقل چیست؟معیار علم مستقل و ملاک تمایز علوم
در زمینه استقلال و تمایز علوم از یکدیگر دو سوال مطرح است:(10)1.چگونه علوم مختلف پدید آمدند و استقلال یافتند؟
2.انشعاب و تمایز علوم از یکدیگر بر اساس چه معیار و ضابطه ای صورت می گیرد؟
در مورد نخست می توان گفت گستردگی مسائل قابل شناخت و عدم امکان یا عدم انگیزه فراگیری آنها برای همه موجب شد که مجموعه مسائلی را که با هم پیوند نزدیک داشته از دیگر مسائلی که چنان ارتباطی ندارند، جدا ساخته، هر یک را یک علم بنامند. در تداوم پیشرفت علمی بشر نیز در نتیجه توسعه کمی و کیفی دانش بشر و به دلیل سهولت تحقیق، تخصص مطرح شد و در این زمینه نیز مانند سایر زمینه های فعالیت انسانی، نوعی تقسیم کار به وجود آمد و بر این اساس، هر زمان که بخشی از یک علم از نظر حجم مسائل، افزایش می یافت، خود به عنوان علمی مستقل مطرح می شد و محققانی در آن زمینه خاص به بررسی و پژوهش می پرداختند. البته نباید در برخی موارد، از نقش مکتبها، رخدادهای اجتماعی و هدفهای استعماری غافل بود، نظیر انشعاب فلسفه ( به اصطلاح قدیم) به علم تجربی و فلسفه (به اصطلاح جدید) که در اثر پیشرفتها و اوج گیری روش تجربی و به دنبال رواج آمپیریسم رخ داد یا پیدایش و گسترش برخی از شاخه های علوم اجتماعی که تا حدی معلول هدفهای سیاسی استعمار غرب بوده است.(11)
به هر حال، در این تقسیم کار یا انشعاب، نخستین سوالی که مطرح شد، این بود که بر چه اساس و ضابطه ای می توان مسأله یا مسائلی را از بین مجموعه مسائل بزرگتر- و به تعبیر دیگر این زیر مجموعه را از مجموعه مرجع- جدا ساخته و در حیطه مجموعه خاصی قرار داد؟ و این همان سوال دوم است.
در سوال دوم با بررسی نظریات و دیدگاههای مختلف این نتیجه به دست می آید که در جدا ساختن یک مجموعه از مسائل به عنوان یک علم ابتدا توجه به موضوع آن علم و سپس مسائل حول آن موضوع به عنوان یک علم در نظر گرفته می شود. به همین جهت، جمعی از محققان برای هر علمی، موضوع واحدی را لازم می دانند و نظریه مشهور در تمایز علوم، تمایز به موضوع است. گر چه نظریات دیگری نیز در این زمینه وجود دارد.(12)
دیدگاهها
برخی معتقدند در صورتی که علم مستقل و متمایز از علوم دیگر است که دارای موضوع خاص خود باشد. گروهی معیار تمایز و استقلال یک علم را از علم دیگر هدف و غایت آن می دانند؛ جمعی قلمرو و مسائل یک علم را ملاک تمایز قرار داده اند؛ عده ای نیز با تکیه بر روش، علوم را از یکدیگر مستقل و متمایز ساخته اند و سرانجام گروه های دیگر آمیزه ای از ملاکهای یاد شده نظیر «قلمرو و روش»(13)، «روش و هدف»(14) و... را معیار یک علم مستقل دانسته و آن را ضابطه تمایز علوم قرار می دهند.(15)می توان گفت موضوع، نخستین معیاری است که در اکثر موارد می تواند ضابطه تمایز و وحدت هر یک از علوم به شمار آید و اصولاً پیدایش علم جدید نیز تا حد زیادی در گرو همین امر بوده و هست؛ یعنی علاوه بر عواملی که در انشعاب علوم گذشت، هر گاه محقق یا محققانی با موضوعات جدیدی مواجه می شدند که در قلمرو هیچ علمی جا نداشت و مورد بررسی هیچ علمی نبود، علم جدیدی را که به بررسی آن موضوعات بپردازد پیشنهاد کرده، خود نیز در آن زمینه به تحقیق می پرداختند(16) و بر اساس وحدتی که در موضوعات مطرح شده وجود داشت، آن مسائل را یک علم به حساب می آوردند. روشن است که وحدت یک علم به معنی یک منظومه معرفتی، وحدتی حقیقی و عینی نیست؛ بلکه امری اعتباری و قراردادی است که در طول زمان رشد یک علم، از ابهام به تشخص می رسد.(17)
علاوه بر آن، وحدت موضوع- که معیار و ملاک وحدت هر علم نیز به شمار می رود- وحدتی غیر حقیقی است،(18) به عبارت دیگر، لزوم موضوع واحد برای یک علم به آن معنی نیست که موضوع هر علمی باید در خارج، دارای وجودی واحد بوده و به اصطلاح از یک وحدت حقیقی برخوردار باشد؛ بلکه وحدت اعتباری نیز کافی است. به این معنی که هرگاه بر اساس ملاک و ضابطه ای- در مقام اعتبار و قرارداد- برای چند پدیده یا یک پدیده مرکب و بخشی یا بعدی از یک یا چند پدیده وحدتی فرض شود، همین وحدت اعتباری و قراردادی برای موضوع واحد و داشتن استقلال یک علم کافی است. بر این اساس موضوع یک علم می تواند پدیده ای با وحدت حقیقی باشد و نیز می توان اموری را که صرفاً وحدت اعتباری دارند موضوع واحد برای یک علم محسوب کرد. برای مثال، در علم اقتصاد پدیده خاص و معینی که دارای وحدت حقیقی باشد موضوع نیست؛ بلکه پدیده های متعدد و متنوعی موضوع آن را تشکیل می دهند. ولی این مجموعه پدیده های متنوع و متعدد، دارای جهت مشترکی هستند که به لحاظ آن یک نوع وحدت اعتباری بین آنها برقرار می شود. همین مطلب را درباره موضوع جامعه شناسی می توان مطرح کرد. آنچه از سوی اکثر جامعه شناسان به عنوان موضوع جامعه شناسی مطرح شده است، (نهادهای اجتماعی، حیات اجتماعی کنش متقابل نمادین، روابط اجتماعی، پدیده اجتماعی تام و...) اموری هستند که از وحدت حقیقی برخوردار نیستند و چنانکه بسیاری از جامعه شناسان نیز تصریح کرده اند، مجموعه پیچیده و متنوعی را تشکیل می دهند.
در عین حال، همه این جامعه شناسان بر این نکته تأکید دارند که جامعه شناسی موضوع ویژه ای دارد که مستقل و متمایز از موضوع سایر علوم است و بر وحدت، تمایز و استقلال جامعه شناسی اصرار دارند. روشن است که روش مورد استفاده جامعه شناسی، چنانکه بسیاری از جامعه شناسان نیز تصریح کرده اند، مجموعه پیچیده و متنوعی را تشکیل می دهند.
در عین حال، همه این جامعه شناسان بر این نکته تأکید دارند که جامعه شناسی موضوع دارد که مستقل و متمایز از موضوع سایر علوم است و بر وحدت، تمایز و استقلال جامعه شناسی اصرار دارند. روشن است که روش مورد استفاده جامعه شناسی، چنانکه همین صاحبنظران اظهار داشته اند، با روش سایر علوم انسانی و یا، به نظر برخی از ایشان، با روش معمول در علوم تجربی تفاوت چندانی ندارد و نمی توان ملاک تمایز و استقلال جامعه شناسی از سایر علوم انسانی را روش آن دانست. از سوی دیگر اگر هیچ گونه ملاک وحدتی- نه در روش و نه در موضوع- برای جامعه شناسی قائل نشویم، استقلال و تمایز آن از سایر علوم وجهی نخواهد داشت. بنابراین، تبیین صحیح یک علم مستقل به نام جامعه شناسی، همان وحدت اعتباری موضوع آن است.(19)
همانطور که ضرورتی ندارد موضوع علم، واحد حقیقی باشد، بر عکس ممکن است یک پدیده حقیقی که از وحدت حقیقی برخوردار است، موضوع چند علم مستقل قرار گیرد. مثلاً انسان که یک وحدت حقیقی دارد، می توان موضوع چند علم باشد، هیچگونه ضرورتی ندارد که علوم مربوط به بررسی انسان، یک علم به شمار آیند. چنانکه در خانواده علوم نیز چنین نیست و ما نه با یک علم انسانی، بلکه با علوم انسانی سرو کار داریم.(20)
با توجه به مطالب گذشته، روشن است که اساس وحدت و تمایز و استقلال علوم از یکدیگر، به امر عینی خارجی حقیقی بر نمی گردد، بلکه تابع قراردادی است که البته ضابطه و ملاک خاصی دارد.(21)
تمایز دو سلسله از معارف بشری علاوه بر موضوع، در برخی از موارد به روش آنها بستگی دارد؛ یعنی ممکن است دو علم، با اینکه موضوع واحدی دارند، هر یک از استقلال و وحدت برخوردار باشند و به تمایزی از طریق روش دست یابند. به عنوان مثال، می توان از تمایز عرفان یا عرفان نظری و فلسفه الهی نام برد که با آنکه موضوعشان یکی است، دو منطومه معرفتی را تشکیل می دهند؛ زیرا دارای دو روش متفاوت شهودی و تعقلی هستند.
به هر حال، معیار نخستین که در تمایز اکثر منظومه های معرفتی کارایی دارد، همان موضوع است و سایر معیارهای تمایز- به جز تمایز در روش که در برخی از موارد نقش اساسی را بر عهده دارد(22) به نحوی به این ملاک بر می گردد.
پی نوشت ها :
1-کومان، الکساندر؛ پیشگامان جامعه شناسی؛ فصل 23، از کتاب مقدمه ای بر جامعه شناسی نوشته جوزف روسک و رولندوارن، بحث تارد، ص 373-374. و ژرژ گورویچ طرح مسائل جامعه شناسی امروز؛ ص 77-76.
2-ر.ک.:باتومور، تی.بی.؛جامعه شناسی؛ ص 68، و گورویچ ژرژ؛ جامعه شناسی حقوقی، ص 2.
3-گورویچ،ژرژ؛ دیالکتیک یا سیر جدالی و جامعه شناسی؛ ص 292.
جوانی جامعه شناسی خود نیز عواملی دارد که اکنون در صدد بیان آن نیستیم مثلاً کینگزلی دیویس ارزشی بودن امور اجتماعی را منشأ جوانی این علم می داند. ر.ک: Davis,Kingsley:Human Society
4-پ.ال. بر گر می نویسد:«دقیقاً به این دلیل که بعد اجتماعی، بعد عظیم و خطیری از وجود انسان است جامعه شناسی مکرر به این سوال می پردازد که انسان بودن [ در کل] و انسان بودن در وضعیت خاص به چه معنایی است».ر.ک:
Berger,Peter L.;An Invitation to Sociology, p.189
5-البته این امر تا زمانی به این شکل خواهد بود که آن رشته علمی به حد کمال نسبی خود نرسیده باشد یا بخواهیم رابطه ای را که مورد قبول کلیه دانشمندان آن علم است بیان کنیم.
6-این امر مورد توجه دانشمندان علوم اجتماعی نیز واقع شده است. ر.ک.: Pareto,Vilferdo;A Treatise on
General Sociology; Vol.1.p.3
7-گاه، قلمرو، روح حاکم بر مسائل و حیثیت واحدی است که در همه مسائل منظور می شود که به یک معنی، بر آنچه مورد نظر ماست منطبق می گردد.
8-مقصود ما از «انسان شناسی» معارفی است که از «انسان بما هو انسان» بحث می کند و تمام ابعاد او را شامل می شود.
9-در این بحث، رابطه جامعه شناسی با علومی نظیر آمار، ریاضیات، علوم تربیتی، اخلاق و جز اینها طرح نمی شود؛ زیرا مرزها و تمایز این علوم و داد و ستدهای علمی آنها با جامعه شناسی روشن است.
10-این بحث را نباید با طبقه بندی علوم و معیارطبقه بندی آن خلط کرد؛ هر چند طبقه بندی علوم با این بحث ارتباط بسیار نزدیک دارد.
11-ر.ک: لوکلرک، جرار؛ الانتروبولوجیه و الاستعمار؛ ص 22-34 و باتومور، تی،بی.؛ جامعه شناسی؛ ص 370.
12-از جمله ر.ک: امام خمینی، تهذیب الاصول، ج1؛ خراسانی، محمد کاظم، کفایه الاصول،ج1؛ ملاصدرا، محمد بن ابراهیم، الاسفار الاربعه،ج1؛ مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه،ج1.
13-گورویچ یکی از کسانی است که صریحاً این نظریه را در تمایز علوم اجتماعی از جامعه شناسی ابزار داشته است. او می گوید:«وجه تمییز علوم اجتماعی از جامعه شناسی به چند اعتبار است: نخست به اعتبار روش آنهاست... دو دیگر به اعتبار متعلق آنهاست؛(دیالکتیک یا سیر جدالی و جامعه شناسی؛ ص 294).
14-الکس اینکلس در زمینه جامعه شناسی، انسان شناسی و تاریخ قائل به وحدت موضوع و قلمرو است، او می گوید:« برای شناخت دقیق دو علم از یکدیگر باید موضوع مورد مطالعه آنها و همچنین هدفها و روشهای آنها بررسی شود»
(Inkeles.Alex;what Is Sociology?p.16)
15-چنانکه قبلاً نیز اشاره شد، گروهی از دانشمندان معیارهای مختلفی را در تمایز علوم از یکدیگر در نظر گرفته اند، مثلاً در یک علم «موضوع» در علم دیگر، «روش» و در علم سوم «هدف» را ملاک تمایز می دانند.
16-قابل توجه است که حتی در نامگذاری هر یک از علوم، موضوع را مد نظر قرار می دهند، مانند:جامعه شناسی، روانشناسی، علم حقوق، شناخت شناسی، روش شناختی و...
17-به تعبیر فنی تر می توان گفت: تمایز علوم فرع بر وجود آنهاست و وجود، مساوی با وحدت است و چیزی که وحدت حقیقی ندارد فاقد وجود حقیقی بوده، در نتیجه تمایز حقیقی هم نخواهد داشت. هر یک از علوم از یک سلسله مسائل تشکیل شده است و بنابراین وحدتشان اعتباری است و در نتیجه وجود و تمایزشان هم اعتباری است. حتی هر یک از مسائل یک علم نیز به لحاظ آنکه از موضوع و محمول و نسبت تشکیل شده، وجود وحدت و تمایزشان نیز اعتباری خواهد بود. وحدت یک علم به لحاظ وحدت موضوع آنها نیز در علومی که موضوعشان وحدت حقیقی داشته باشد وحدت بالعرض بوده و حقیقتاً علم، وحدت نخواهد داشت.
18-لازم است ذکر شود که مقصود از موضوع در اینجا، محوری کلی است که از یکسو در برگیرنده کلیه مسائل آن علم و از سوی دیگر نفی کننده مسائل علوم دیگر است. بنابراین، تمام قیودی که به یک موضوع افزوده می شود تا جامع و مانع بودن آن را تأمین کند، جزء موضوع است؛ به عنوان مثال موضوع علم پزشکی، موجود زنده به معنای مطلق آن نیست، بلکه موجود زنده از جهت سلامت و بیماری، موضوع این علم قرار می گیرد.
19-ر.ک: مصباح یزدی، محمدتقی؛ جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن؛ بخش دوم و آموزش فلسفه؛ ج1، درس 28.
20-مقصود از علوم انسانی، اصطلاح متداول در واژگان علوم غربی و محافل دانشگاهی ما نیست، بلکه منظور علومی است که به بعد انسانی می پردازد.
21-پارتو ضمن طرح اعتباری بودن تقسیمات علم و تحول قلمرو آن در طول زمان، نتیجه می گیرد که تعریف دقیقی برای هیچ علمی حتی برای بعضی از علوم ریاضی نمی توانیم داشته باشیم و تلاش در تعیین اینکه جامعه شناسی علمی مستقل است یا خیر را اتلاف وقت می داند. وی می گوید، تنها به منظور سهولت تحقیق، موضوع معرفت بشر را به بخشهای مختلف تقسیم می کنیم.
22-در پاره ای از موارد، تفاوت در روش می تواند تا حدی مشخص کننده مرزها باشد، ولی در حقیقت ناشی اصلی را موضوع بازی می کند و تفاوت در روش، خود نیز معلول تفاوت در موضوع است. به عنوان مثال، در تقسیم بندی کلی معارف بشر به فلسفه و علم، هر چند تفاوت روش وجود دارد و موجب تمایز نیز هست، ولی این اختلاف روش خود معلول اختلاف موضوع است، زیرا موضوعات فلسفی را نمی توان با روش تجربی اثبات کرد؛ چنانکه با روش تعقلی نیز نمی توان موضوعات علوم تجربی را ثابت کرد و این خصوصیت موضوع آنهاست که روش خاصی را می طلبد.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}